محل تبلیغات شما



ساعت 2:30 صبحمن و مرور اتفاقایی که برمن گذشتسعی میکنم عبور کنم ازشون ولی خیلی آپات (بی احساس) فقط دارم روز ها و ساعت هارو میگذرونم تو این دوهفته ای که گذشت دو بار سر قرار رفتم .اولی آدمی بود که شخصیتش خیلی با من فرق داشت علایقش تقریبا نقطه مقابل من بود از اونجایی که یه سالم ازم کوچیکتر بود دلیل کافی برای رد کردنش داشتم اما دومی از رزیدنتای خودمون بود انقدر برای دوست داشتنی بود انقدر گرم بود که احساس کردم میتونم دوباره کسی رو دوست داشته باشم وقتی
یکی از پرستار های بخشمون بهم پیشنهاد داد که یکم حرف بزنیم تا بیاد خواستگاری و این حرفاانقدر من و این آدم باهم متفاوت هستیم که به اصطلاح خدا هامونم یکی نیس خیلی محترمانه بهش گفتم که احترام قائلم براش ولی علاقه ای ندارم بهش و یه مدت هی پیام و تماس و . اخرین پیامی که زد این بود که ایکاش میتونستی خاطرت رو هم از ذهنم پاک کنی که من اینهمه اذیت نشمقلبا ناراحت شدم هر وقت همچین موقعیتی پیش میاد من بجای تک تک حال بدی های طرف مقابل از دست خودم ناراحت میشم
گریه امان نمیده از صبح که باز با خبر بد بیدار شدم.خبر بد نه فاجعه بود صاف تو چشامون نگاه کردن دروغ گفتن.با وقاحت تمام دیگه چیارو نمیدونیم؟ چه دروغایی گفتن؟چه جوون هایی رو سر بی کفایتیشون گرفتن خدا.خدایا خدا فقط کمک کنه به بازمونده هاشون بتونن تحمل کنن.حال ما اینهمه خرابه خدا خودش کمکشون کنه با تمام‌وجودم نمیخوام بمونم اینجا با تموم وجودم تنفر دارم از تک تک چهره هایی که این دروغ و صد ها دروغی که معلوم نیس پشت پرده این بازی کثیف چی بوده رو گفتن
ده روز یه هفته ای بود نت رو قطع کردن بخاطر اختشاشات سر گرونی بنزیننمیدونم اگه منِ چندین سال بعد برگردم و این نوشته رو بخونم و این خاطرات برام تداعی بشه قراره بگم وای تو چه دورانی بودیم و چه اتفاقایی دیدیم.یا قراره بگم صد رحمت به اون اتفاقا و چیزای عجیب تر و بدتری رو تجربه قراره بکنیم. بهرحال این ماه آف هستم رفتم با خونواده مسافرت.مسافرتی که خیلی سعی کردن خوب باشه ولی انقدر ازشون دور بودم و انقدر دنیام با دنیاشون فرق کرده که دیگه تصمیم گرفتم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها